گفت و گوی تنهایی

نمی دونم از چی بگم

دلم تنگه...دلم خیلی تنگه

بغضی که هر شب گلوم رو می گیره نمی دونمبه کی بگم

اوضاع آشفته ای دارم

دنیای به این بزرگی یه رفیق برای من توش پیدا نمیشه

دلم می خواد با خدا حرف بزنم اما

اما نمی دونم خدا صدام رو می شنوه یا نه

قطعا می شنوه اما موضوع اینه که بهم توجه می کنه یا نه

دلم تنگه می دونی چرا؟

چون گناهام یه حجاب شده بین من و خدا

اشک چشمم خشک شده

خیلی دوست دارم زمان برگرده و اون کاری که نباید انجام می دادم ،انجام نمی دادم

دلم گرفته...

دلم تنگه...

به خاطر گناهانم دلم گرفته

دلم خیلی خیلی گرفته

دلم گرفته

                                          خدا

نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت 23:2 توسط حسین| |

گر زری و گر سیم زر اندودی ،باش

گر بحری و گر نحری و کر رودی، باش

در این قفس شوم ،چه طاووس چه بوم،

چون ره ابدی ست ،هرکجا بودی، باش....

نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت 22:45 توسط حسین| |

سلام

دوباره برگشتم

با غمی بیشتر از دیروز

دوباره می خوام یه گفت و گوی تنهایی جدیدی رو شروع کنم

اما ایندفعه ای گفت و گو هدفمنده

گفت و گوی تنهایی که هدفش خداست

فقط خدا

حالا بعد سال ها فهمیدم چرا بعضی ها توی چت روم با اسم فقط خدا و از این قبیل اسم ها میومدن

حالا فهمیدم که بعضی ها و بعضی چیز ها واقعا ارزش دوست داشتن ندارن

حالا فهمیدم اما.... اما دیر فهمیدم

وقتی این رو فهمیدم که دیگه کار از کار گذشته بود

وقتی فهمیدم که ذیگه عمرم،کار هایی که انجام داده بودم،زندگیم،همه و همه بر فنا رفته بود

برای خودم متاسفم

خیلی خیلی خیلی متاسفم

 

نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت 22:5 توسط حسین| |

قاصدک!

ابر های همه عالم شب و روز

در دلم می گریند....

نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت 22:2 توسط حسین| |

Design By : Mihantheme